Sonntag, Januar 25, 2004

چشمهام حسابی میسوزه! از بس به آب استخر کلر زده بودند .
امروز با مامان و دوستش رفتیم استخر.........بعد از دو سال بالاخره تن من به آب خورد. دقیقا از تابستونی که شروع کردم خوندن برای کنکور ، استخر و ناجی گری رو هم برای همیشه بوسیدم و گذاشتم کنار....
یاسمین و مامانش هم آمده بودن.....ای خدا! این یاسمین عجب عسلی شده! دلم میخواست بخورمش........الان کلاس دوم دبستانه و آخرین باری که دیدمش سه سالش بود. خوب یادم میاد از زیباییش همه انگشت به دهن مونده بودن......و الان دیگه اونقدر خوشگل نبود ولی باز هم برای خودش ملکه زیبایی بود.
آخر سر طاقت نیاوردم و رفتم تو استخر بچه ها و کلی بوسش کردم و خوردمش .......با اون چشمهای درشت سبزش ، همچین نگاهم میکرد انگار میخوام بدزدمش.....حق داشت آخه من رو یادش نمونده بود. یه مایوی دامن دار سبز ، دقیقا رنگ چشمهاش پوشیده بود و شده بود عین یک قورباغه کوچولو ......من هم راه به راه بدن تپل سفیدش رو بوس میکردم و بهش میگفتم قورباغه کوچولو .............خیلی غریبی میکرد و هی پس میکشید .
الهی قربونش برم ، میمیرم برای دختر کوچولوهای تپل............