Dienstag, April 13, 2004

بالخره ما هم افلیج شدیم. دیروز صبح موقع تمرین یکی از بچه ها رفت روی پام و رباط پای بنده کشیده شد. تقریبا غش کردم. از درد چشمهام رو هم نمیتونستم باز نگه دارم. تا آخر تمرین روی نیمکت نشسته بودم و بازی بچه ها رو نگاه میکردم. اول فکر کردم چیزی نشده ولی چون حالت تهوع داشتم فهمیدم باید چیز مهمی باشه....تا حدود 5 و 6 عصر اصلآ نمیدونستم چه بلایی سرم آمده ولی وقتی رفتیم پیش دکتر گفت که حتمآ باید پام رو گچ بگیرم.
توی بیمارستان من اخر مسخره بازی رو دراوردم. همش لی لی میکردم و از اینور میپریدم اونور. دکتره هم از اون باحالا بود، کلی با هم هر و هر کردیم. درباره بازی آث میلان هم کلی بحث های فرهنگی کردیم. خلاصه کلی خوش گذشت. الان هم یه گچ فایبرگلاس آبی ( آخر کلاس) به صورت نیم چکمه! کردن پام.....نمیدونم چرا هر جا میرفتیم بهم میگفتن آخی بیچاره دیگه نمیتونه بسکت بازی کنه!!!؟ آخه بی فرهنگ ها مگه هر کی قدش بلند بود بسکتبالیسته؟
از صبح تا حالا نزدیک بود ده دفعه با مخ بیام پایین ولی خدا رو شکر به خیر گذشت....امروز ظهر هم رفتیم خونه دوست مامانم عصای پسرش رو گرفتیم، اونها هم کلی بهم خندیدن!! ولی خوب خیلی راحت تر راه میرم با عصا.....
فکر فردا رو که میکنم خودم خنده ام میگیره از واکنش بچه ها..... حالا اون به کنار با پله مشکلات پیدا کردم و کلاس فردام طبقه سومه!! هر چی فکر میکنم راهی برای بالا رفتن پیدا نمیکنم... نمایشگاه کتاب هم که اگر عقب نیافته از دستم پریده چون یه ماه پام باید توی گچ باشه....
این بلاگ اسکای هم دوباره خراب شد...خدا بیامرزه کسی که این آش رو برامون پخت...خلاصه تا یک ماه دیگه به گمونم وبلاگ نداشته باشیم..البته من عین اون دفعه توی بلاگ اسپات مینویسم تا دوباره خونه مون درست بشه...