Mittwoch, April 18, 2007

اطلاعیه: اینجا به زودی بسته می شود.

الان تونستم بعد از یک هفته که از ایران رفته باهاش چت کنم. خیلی خوشحال بود و می گفت همه چیز خوبه . قرار بود بعد از دو ماه بیاد آلمان . یعنی تقریبا زمان رفتنمون با هم میشد. ولی همونطور که حدس میزدم ، هنوز یک هفته نشده پشیمون شده . یعنی اینجانب از مجاورت با یکی از دوست های خیلی نازم تو آلمان محروم میشم.

آدرس وبلاگش رو بهم داد . خیلی با نمک می نویسه. نمی دونم منم بهش بدم یا نه. یک کم حالا صبر می کنم تا ببینم چی میشه. شاید این وبلاگ آخر کارش باشه. جدی جدی شد 3 سال ها . تازه بیشتر.

حالا نمی دونم چکارش کنم. مامانم نمیدونه من وبلاگ دارم . میگه وقتی رفتی حتمآ باید بلاگ بزنی تا ما خاطراتت رو لحظه به لحظه دنبال کنیم. ددم وای! حالا باید با توجه به خصوصیات مامان کل وعده های غذایی صرف شده و قیمتشون ، کل راه هایی رو که در طول روز با کیلومترهای مختلف طی کردم و مشخصات کل آدم هایی رو در خیابون دیدم توی وبلاگم بنویسم . البته احتمالا چیز جالبی از آب در میاد . توی مسابقه بعدی وبلاگ نویسی ، به عنوان دیوانه ترین وبلاگ نویس بهم جایزه میدن!

از یه طرف دلم می خواد همین وبلاگ رو نگه دارم. ولی باید آرشیوم رو پاک کنم . مثلا فکر کنید مامانم اون مطالب مربوط به مامان بزرگم رو بخونه . شیرش رو حرومم می کنه ، بعد هم سه بار عاقم می کنه . بعد میبینی یهو من تو ارتفاعات یک جایی صاعقه زده خشکم کرده. این مامان من هم سیده ، خیلی خطرناکه اوضاع .

یه کار دیگه هم میشه کرد. این وبلاگه رو نگه دارم . بعد یه وبلاگ خانوادگی بزنم که مسائل خوب و بدون مورد زندگی اونجام رو توش بنویسم !! مامان و بابام هم بشینن اون رو بخونن . ولی فقط چند تا اشکال وجود داره . یکی اینکه خواهرم خیلی فضوله . ظرف سه سوت اینجا رو هم به مامانم اینا معرفی میکنه. اینو از تجربه ای که دارم میگم . کل دفتر خاطرات بدبخت من رو برای مامانم خوند و آبروی من رو جلوی همه برد. دیگه همه عالم و آدم می دونستن من چه نظری درباره شون دارم. یه جاییش هم نوشته بودم من مامانم رو خیلی دوست دارم ، ولی بابام رو دوست ندارم دیگه اند افتضاح بود . بابام کم مونده بود منو بزنه . مامانم هی پز میداد ( حالا انگار من چه پخی بودم که بخوام یکی رو دوست داشته باشم یا نداشته باشم). بعد بین مامانم اینا شکراب شد . پول تو جیبیم قط شد و کلی اتفاقای دیگه . اصلا من چرا رسیدم به اینجا !!!

آهان . از اشکال های دیگه اش اینه که میدونم نه به این میرسم و نه به اون و در آخر هیکل خودم و این دو تا وبلاگ بیچاره رو سم پاشی می کنم میره پی کارش.

یه کار دیگه که خیلی ناجوره اینه که همین وبلاگ رو با آرشیوش نگه دارم . بعد به مامان اینا آدرسش رو بدم. اگر این کارو بخوام بکنم باید وقتی از اینجا رفتم آدرسش رو بدم که دست کسی بهم نرسه . تصورش رو که می کنم بدنم مثل پوست مرغ دون دون میشه. وای! عمه و خاله و دایی و عمو با برو بکسشون بشینن پای اینترنت ، آرشیو منو بریزن بیرون !!!نههههههههه. بعد برن پرینت بگیرن . همه برن زیر کرسی بشینن . انار دون کرده ، سوهان و پرتقال و کفلمه و بساط رو بچینن روش ، مامان بزرگ هم بشینه اون بالا ، بعد عین قدیم ها که داستان جعفرخان از فرنگ برگشته یا قصه حسین کرد شبستری رو می خوندن ، حکایات من رو برای همه بخونن. وای نه نه نه نه ! این خیلی وحشتناکه.

من تصمیمم رو همین الان گرفتم. اینجا رو تا دو ماه دیگه دارم. بعد درش برای همیشه تخته میشه . یه وبلاگ دیگه میزنم . فکر اسمش رو هم کردم. دوباره از نو. از صفر شروع میکنم. درسته که منو این وبلاگ دیگه روح مشترک پیدا کردیم . سه سال کم نیست. این وبلاگ دوران دانشجویی منه . خیلی حیفه.... البته برای خودم.

آدرس وبلاگ جدید رو به بعضی دوستان میدم که این جفنگیات رو از دست ندن.

البته در نظر دارم یه مطلبی بنویسم که احتمالا باعث فیلتر شدن وبلاگم میشه . این موضوع خودبه خود باعث حذف وبلاگ میشه .

چاره دیگه ای نیست.

Labels: