داماد داره ماشین عروس رو میشوره که ببره بده گل بزنند. چند تا عکس دبش، داماد قبل از عروسی، ازش گرفتم. درحالی که پاچه شلوارش رو زده بود بالا و پشم هاش حسابی معلوم بود با یک عدد دستمال و سطل در دستش . می خواست بره تو پارکینگ که سرش چنان خورد به یک نبشی تیز تو سقف پارکینگ که ضعف رفت . الهی بمیرم . 5 دقیقه نشسته بود رو زمین سرش رو گرفته بود تو دستش.
من الان از تنها فرصت ممکن استفاده کرده آمدم الینجا بنویسم . الان هم مادر محترم دارن عین خانوم تناردیه ، کزت رو صدا میزنند. اههههههه! صدای مامانم چقدر بلند بوده من نمیدونستم. از طبقه پایین ، انگار بیخ گوشم داره فریاد میزنه. قراره شب کلی قرص اکس هم بترکونیم!!!! تا بعد............
Donnerstag, Januar 05, 2006
الان توی خونه ما سور و ساط عروسی بپاست. بلبشوییه که خدا میدونه. از صبحه عین کُزت دارم جون میکنم. داماد نامزد سابق خودم بید !!! در 5 سالگی من به مامان بزرگم برای اینکه زن داییم بشم جواب مثبت دادم ، ولی بالاخره یکی پیدا شد که اون رو از چنگ من درآورد. ای نامرد! البته همه کوچه فکر میکنند عروسی منه ! ولی اصلا هم اینطور نیست . خدا رحم کنه....
|
<< Home