Montag, Dezember 12, 2005

مادربزرگم ( طرف پدری ) با مامانم دعوا کرده که بلد نیست من رو شوهر بده !!!! و من آخر سر میمونم روی دستش و می ترشم و از این جور حرف ها. تهدید کرده اند که اگر خودت نمی تونی ، بسپار دست ما تا یه شوهر آک براش پیدا کنیم. مامان که داشت برام این حرف ها رو میگفت ، از خنده افتاده بودم توی آشپزخونه . حالا از فرداست که یه لیست بالابلند از پسرهای کور و کچل رو بیارن برام تا یکیشون رو انتخاب کنم. میگم خوبه مثل افسانه ها و داستان های قدیمی انتخاب کنم. مثلآ بگم یک شب همه پسرهای شهر بیان قصر ما تا یکیشون رو که از همه خوش تیپ تره انتخاب کنم. بعد اون کفشش رو جا بذاره و من به دنبال اون لنگه دیگه برم پیداش کنم . ببینم کی اون لنگه دیگه کفشش همین بو رو میده. تا اونجایی که یادمه توی هیچ کدوم از این افسانه ها اون آدم خوشبخت از نظر ظریب هوشی سنجیده نمیشد ، بلکه فقط از نظر ظاهری پسندیده میشد و کاری به این نداشتن که خوشگل بودن که اصل نیست. حالا من برای اینکه یک افسانه جدید برای آیندگان درست کنم تست ضریب هوشی از این پسرهای مشتاق شهر میگیرم . یک چیزی توی مایه های کنکور ... میگم برن با شیپور جار بزنن توی شهر تا همه پسرها در این آزمایش حاضر باشند.

از دست مامانم لجم میگیره که جوابشون رو نمیده . البته خودش هم بهتر از مامان بزرگ و عمه هام نیست. اصلآ کلا مردم ما نسبت ازدواج دخترها نگاه خیلی عجیبی دارند. اگر دختری به بالاترین درجه از رتبه اجتماعی برسه و برای خودش کسی بشه ، ولی شوهر نکرده باشه ، همه میگن حیف ! طفلی اصلا خوشبخت نیست . با این همه پول و پله و کیا بیا اصلا از زندگیش لذت نمیبره. آخه شماها از کجا میدونید ؟ اتفاقآ لذت بخش ترین اتفاقی که توی زندگی یک زن میتونه بیافته و بزرگترین موفقیتش اینه که بدون تکیه و حمایت یک مرد بتونه گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه و به درجات بالا برسه. حالا اگر یک دختر دیپلم و بی سواد ( البته هر دیپلمی بی سواد نیست) با تلاش شبانه روزی مادرش و اقوام یک آقای دکتر سوار بر اسب سفید بیاد دم خونه شون و بااش ازدواج کنه دختره دیگه واقعا خوشبخت شده. یک کم که چاق و چله و تر گل ورگل تر هم بشه که دیگه واقعا توی دنیا زوجی مثل این دو تا وجود ندارند. اصلا کاری به این ندارند که تنها کار این دختر آشپزی و نظافت و کلاس های جورواجوره و بعدش هم بچه داری. این آدم بود و نبودش چه تاثیری توی دنیا یا حداقل شهرش داره . باور کنید اگر این کاندولیزا رایس توی ایران بود ، به علت نداشتن شوهر و بدبخت بودن مفرط چه بلاها که سرش نمی آوردن و از هستی ساقطش نمیکردن. ولی الان شده ملکه جنگ جهان.
خیلی طول میکشه که توی مملکت ما زن رو به صورت یک موجود مستقل و نه طفیلی مردها نگاه بکنند . هر کس میتونه نظر خودش رو داشته باشه ، ولی به زودی زنها خودشون میبینند که برای زندگی و دوام توی دنیای جدید باید نگاهشون به خودشون و رابطه متقابلشون با مردها هم جدید بشه.