Montag, Oktober 31, 2005

film

این چند هفته چند تا فیلم جدید و خیلی خوب دیدم. مثل اینکه دورۀ فیلم های روایی و معمول گذشته و اکثر فیلم ها پازل مانند شدن. تمام پلان ها قاطی شدن و باید برای فهمیدن فیلم خیلی تلاش کنی. مجبور شدم هر فیلمی رو 3 یا 4 بار نگاه کنم تا بهمم چی به چیه. یک بار که برای فهمیدن پلات فیلم . یک بار برای گرفتن نکته هایی که نگرفته بودم. یک بار برای نوشتن فیلم : نوشتن فیلم خیلی بیشتر به فهمیدنش کمک میکنه. یک عالم فیلم اسکریپت نوشتم تا به حال. و واقعآ نگاهم نسبت به فیلم قبل و بعد از نوشتن فیلم قابل مقایسه نیست. دفعه بعد با عینک نقد نگاه میکردم. خلاصه این دو هفته تا 3 و 4 نصف شب بیدار بودم و این ایام مقدس رو شب زنده داری میکردم. صبح ها هم با چشم های پف کرده میرفتم دانشگاه. خیر سرم میخوام ارشد هم شرکت کنم.
مزخرف ترین فیلمی که دیدم indecent proposal یا پیشنهاد بیشرمانه بود که البته میدونم قدیمیه ولی من ندیده بودمش. خیلی ماست بود. عین فیلم فارسی ها. فقط خداروشکر موضوعش یک جوری نیست این ایرانی ها از روش کپی بزنند. بهترین فیلم هایی هم که دیدم دسته گل شکسته یا پژمرده بود که توی ترجمه اسمش با برو بچز کلی اختلاف داریم و closer ...این دو تا خیلی توپ بودن.

فیلم نگاه کردن من هم برای خودش ماجرا ها داره. بعد از دیدن هر فیلمی شب که میخوابم ، توی خواب همون بلایی که سر قهرمان فیلم آمده سر من هم میاد . آی بده !! از یک طرف هم باید خیلی خیلی خیلی مواظب فیلم هام باشم. برداشتم یک جایی قایمشون کردم که عقل شیطون هم بهش نمیرسه. صد تا قفل و چفت و بند هم براش گذاشتم. توی این فیلم ها یک سری هاشون واقعآ برای بچه ها خطرناک هستن. به معنای واقعی کلمه خطرناک هستن. مخصوصا برای پریسا و سامان که چشم و گوش بسته هم هستن و خیلی مسائل رو نمیدونن . در عین حال اینکه یک سری صحنه های بسیار خشن توی این فیلم ها هست که بعضی وقتها حال خود من هم بد میشه دیگه چه برسه به اونها.
قبلا نسبت به نگهداری فیلم هام و مخفی کردنشون خیلی سهل انگاری کرده بودم و این شده بود که پریسا خانوم و آقای سامان خان فیلم هام رو پیدا کرده بودند و یواشکی اونها رو برمی داشتن و هر وقت من خونه نبودم نگاه میکردن. خدا رو شکر اون فیلم ها خیلی وحشتناک نبودن ولی وای به حال وقتی که دستشون به سری جدید فیلم هام برسه.
یک روز رفتم توی اتاقم و یک دفعه توجهم به میز تحریرم جلب شد. رویه میز به طرز عجیبی آمده بود بالا و پبچ هاش هم کنده بود. قفل کشو رو باز کردم و خوب که نگاه کردم دیدم یک نفر پیچ ها رو باز کرده و رویه میز هم با زور به طرف بالا داده شده. توی فیلم هام رو گشتم ولی چیزی کم نشده بود ولی خوراکی هام رو که توی کشوم نگه میدارم خیلی کم شده بودن. کاشف به عمل آمد که آقا سامان هر وقت که خونه نیستم میاد رویه میزم رو به زور میکشه بالا و از زیرش خوراکی و فیلم بر میداره. تازه این بعد از اعتراف احمقانه خودش بود . برام تعریف کرد هر وقت که میرم حموم میره از توی کیفم کلید کشوم رو برمیداره و سی دی ها رو میذاره یک جا تا وقتی که خونه نیستم بره نگاهشون کنه. بعد از این اعترافش دیگه کلیدم رو جایی نمیذاشتم که بتونه دست بزنه. ولی آقا مهندسی کرده بود و میزم رو داغون کرده بود با این کارش. این شد که گفتم به خاطر خودشون البته ، سی دی هام رو یک جای درست و حسابی نگه دارم. البته این جایی که کشف کردم ظرفیتش چندان بالا نیست و دقیقآ یکشنبه هفته دیگه 40 تا فیلم قلنبه میرسه دستم و دیگه موندم کجا قایمشون کنم. بعد از اینکه متوجه ماجرا شدم یک روز بهشون گفتم ساعت 8 بعد از ظهر از دانشگاه میام . ولی ساعت 4 آمدم خونه و مامان هم خونه نبود. فکر میکنید وقتی سر بند گرفتمشون داشتن کدوم فیلم رو نگاه میکردند؟؟؟ "8mm " که واقعا نزدیک بود شاخ دربیارم. خدا رو شکر هنوز دو دقیقه هم از فیلمه نگذشته بود که رسیدم خونه. دو تا دختر و پسر نوجوون بشینن با هم فیلم 8 میلیمتر رو ببینند!!!!!! یک هفته تمام داشتم خدا رو شکر میکردم که به موقع رسیدم خونه....احمق های دزد تخمه آفتابگردون هم خریده بودن گذاشته بودند جلوشون تق تق می شکستن. یک کتک حسابی هم به هردوشون زدم. سامان عین غول می مونه و خیلی از من گنده تره ، ولی وقتی خطایی میکنه که میدونه مستحق مجازاته ، کتک خورش خوبه و اصلا اعتراض نمیکنه . فقط یک ربع داشتم سامان رو میزدم و دعواش میکردم. قیافه اش شده بود عین احمق ها. با پریسا هم یک هفته حرف نزدم . از اون مارمولک هاییه که آدم دلش میخواد خفه اش کنه. هر جا به نفعشه با سامان میپره ، هر جا به نفعشه با من. هر جا هم مسئله فضولی باشه نفر اول میدوه. حالش رو حسابی گرفتم. خیلی از فیلم هام رو با نوشته هاش میدادم ببینه ، اون وقت اینطوری از پشت به آدم خنجر میزنه. دیگه تموم شد . خودش هم میدونه امتیازی که براش قائل شده بودم دیگه برنمیگرده.

این ماجراها باعث شده که مراقب تر باشم و اینقدر خنگ بازی در نیارم نسبت به وسایل شخصی خودم. این اشتباه من ممکن بود برای بچه ها گرون تموم بشه. اونها بچه ان ، ولی من که مثلا بزرگترشون بودم باید مراقب می بودم. والدین گرامی هم که اصلا مراقب این دو تا نیستن و تمام تربیت و تنبیه و همه چیزشون افتاده گردن من. به هر حال این از اون مسئولیت هاییه که باید خیلی خوب انجامش دادو وگرنه ضرری که آدم میبینه اصلا قابل جبران نیست.