Samstag, Oktober 01, 2005

ملت ، بیاین من رو از دست این خانوادۀ غیر محیط زیستی نجات بدید!!! 7 سال پیش که این خونه رو خریدیم ، توی حیاط بزرگش درخت گیلاس و آلبالو و آلو ، سیب و .... و یک عالمه مو داشتیم. پامون رو توی خونه نذاشته درخت های آلو خشک شد. بعد درخت گیلاس و کرم زد. هر چی به این ننه بابامون گفتیم زودتر یک فکری بکنید تا درخته خشک نشده ، نکردن که نکردند. بعد یک روز بابا آمد درخته رو قط کرد. درخت های انگور دیگه انگور زیادی نمیدن. درخت سیب رو از جاش دراوردن. باورتون نمیشه من واسه هر کدوم از این درخت ها چقدر گریه کردم. به خدا گیاه ها هم روح دارند و هم همه چیز حالیشون میشه!!! به نظر من بعضی هاشون از دست مامان و بابای من خودکشی کردن .
تنها درختی که تا به حال قصد جونش رو کردند و صدقه سر بابا بزرگم نجات پیدا کرد ، درخت توت بود. اون هم چه توتی : شاتوت به چه درشتی میده! خدا بیامرز بابابزرگم اون روزی که می خواستن درخته رو ببرن ، خونمون بود. هن و هن کنان آمد توی حیاط و گفت بابا اون رو نبرید . کدوم خری تا به حال درخت توت بریده که شما دومیش هستید. پدربزرگم آدم خرافاتی نبود ولی یک سری باورهای قدیمی داشت که اکثر مادر و پدربزرگ ها دارن. میگفت هر کس توت رو ببره ، روزی خونه اش قطع میشه. چون اکثر حرف هاش و خواب هاش( این خواب صادقه اش رو از بین ششصد تا نوه فقط من یکی به ارث بردم) درست از آب درمیاد و مامان هم که بر خلاف ادعای روشن فکر بودنش به شدت خرافاتیه ، باعث شد جون درخته از دست این قاتلان _ جانیان _ آشوب گران و اقدام گران بر علیه امنیت نظام طبیعت نجات پیدا کنه.
حالا بعد از این همه کشت و کشتار و قتل عام رفتن تو فکر درخت گردو. خودم اتمام حجت کردم که اگر بخواین ببرینش باید از روی جسد من رد بشید. عین این تحصن هستن ، من خودم رو با زنجیر میبندم به درخته و نمیذارم این اتفاق بیافته ...نمیدونم این چه دشمنیه این دارند. واقعآ که طبیعی نیستن . اینا مشکل دارن با خودشون.
بابا من رو اذیت هم میکنه . میگه چون درخت گردو ، اسرائیلیه ،من وظیفه ملی و دینی ام ایجاب میکنه برم ببرمش از دست این ننگ راحت بشم. گفتم قربونت پدر جون ، شما نمیخواد زیاد خودت رو ناراحت کنی. الان فلسطینی و اسرائیلی دارن با هم زندگی میکنند ، هیچ کدوم با اون یکی کار نداره ، شما نمیخواد این درخت بدبخت رو در راه افتضاح های جمهوری اسلامی فدا کنی.

آخرین جنایتی که اینا کردند ، بزرگترینشون هم بود. ما در پارکینگمون رو بزرگ کرده بودیم و یک سری تغییرات دیگه داده بودیم برای حیاطمون...یه درخت خیلی خیلی بزرگ جلوی در پارکینگ قرار گرفته بود که متعلق به ما هم نبود ، بلکه دقیقآ توی کوچه بود. این درخته که از این درخت بزرگا که نمیدونم اسموشون چیه( صنوبر ، کاج ؟؟؟) از اینا که شاخ و برگشون خیلی گسترده ست ، نمیذاشت ماشین رو ببریم تو. شب توی خونه شورا گرفتن که چکارش کنیم . نتیجه: میبریمش!!!!!!! خلاصه بابا فرداش رفت با چند تا کارگر برگشت و بهشون گفت ظرف کوتاه ترین مدت نباید هیچ اثری از این درخته اینجا باشه. چون شهرداری اگر متوجه میشد یا دودمانمون رو بر باد میداد و یا حسابی جیب شریف جناب پدر رو تخلیه میکرد. هیچ چی سه ساعت نشده ، حتی اثری از کوچکترین شاخه های درخته هم نموند. من به خاطر این ماجرا یک هفته باهاشون قهر بودم و از بس شام و نهار نخوردم 3 کیلو کم کردم . هر چی فحش هم بلد بودم به همسایه های احمق و بدبختمون دادم که مثل پخمه ها چشم های کورشون و گوش های کرشون بسته بود و اصلآ نپرسیدن آقا شما چیکار دارید میکنید.
از ماست که بر ماست.