Montag, August 22, 2005

گزارش های روزانه
1. همی از دوش تا کنون سیه سوسک پیل پیکری تحت خوابگاهم بیتوته کرده و مرا یارای قتالش نبود. برادر را به پای افتادی ، با اینکه در جنگ بودی ، لیک وی را خیالی نبود. دست به حیلت همیشگی زدی ، چندان صور زدی و کولی بازی درآوردی تا اهل بیت را بر آن داشتی سیه سوسک ابر پیکر را به قتال رسانیدی. کنون روی نشیمنگاه نشستی و پاها را دور سر قلاب کردی که دیگر قهوه ای سوسک پیل پیکری تحت نشیمنگاه تردد کردی و مرا هراس انداختی . لیک کس را فی البیت نبودی ، مرا الزام بر آن بود در مجازی خانه * گردش کردی و وبلوگ همی نوشتی ، از آن سو که پیل پیکر ز کون و مکان گور گم کند یا اهل خانه رجعت کنند.
* مجازی خانه: اینترنت

2. دیروز یک بچه یاکریم توی تراس خونه پیدا کردیم . یه گربه آمده بود بخورش که پیشتش کردیم. یا کریمه رو آوردیم خونه تا بزرگش کنیم و بعد یادش بدیم پرواز کنه و بره. صبح سامان رفته بود بهش آموزش پرواز بده !!! بهش گفتم برو از اون خونه 6 طبقه روبرو بپر پایین تا بچه یا کریمه بهتر یاد بگیره. اونوقت پیش خودش میگه به به! این خرسه چه خوب پرواز میکنه!!!! القضا ننه بابی یاکریمه سر و کلشون پیدا شد. این غریزه و مهر والدینی عجب چیزیه لا مصب. خلاصه از ساعت 8 صبح تا 12 ظهر والدین با مسئولیت این طفل که یک شب رو دور از پدر و مادر در وحشت سر کرده بود موفق شدن و به بچه بی استعدادشون پرواز یاد دادن. خیلی باحال بود. ازش کلی فیلم گرفتم. گربه بدجنس هم داشت زاغ سیاه میزد که اگه این بچه پرواز یاد نگرفت بیا بخورش. ولی بالاخره ساعت 12 ظهر با سلام و صلوات و خفه کردن ننه باباش پرواز یاد گرفت و با یک حرکت انفجاری انتحاری خودش رو پروند روی درخت گردو. همگی صلوات بسیار غلیظی ختم کردیم برای شادی دل آقا احمدی نژاد.

3. دیشب خودم تنها رفتم سینما. یکی از علایق بنده همینه که تنها برم سینما. نه کسی حرف میزنه و نه حواس آدم رو از دیدن فیلم پرت میکنه. دوباره خانوم فروشنده توی گیشه با تعجب ازم پرسید یک دونه بلیط می خواید ؟؟!!!! بیچاره تا به حال این همه بلیط فروخته ، به همچین مورد عجیبی برخورد نکرده بود. درسته که تنها رفته بودم ، ولی فیلم کوفتم شد. مردم ما هنوز یاد نگرفتند سینما جای فیلم دیدنه و با حرف زدن و خوردن زیاد مزاحم اونهایی هستن که آمدند فیلم رو تماشا بکنند. شاید ده بار به دو تا دختر پشت سرم تذکر دادم که صحبت نکنند. برای هر یک جمله توی فیلم اینا دو جمله تفسیر و اظهار نظر ارائه می دادند و حتی خودشون هم قسمت بعدی رو نمی فهمیدند. بار آخر که بهشون تذکر دادم یکیشون برگشت گفت اه ه ه ....ما می خوایم حرف بزنیم ، سینما که فقط جای فیلم دیدن نیست ، اگه خیلی ناراحتی پاشو برو!!!!!!جوابشون رو ندادم ، ولی خندم گرفته بود که می گفت سینما جای حرف زدنه ، نه فیلم دیدن. این هم جملۀ نقضی بود برای خودش. فیلمش خیلی دور خیلی نزدیک بود. خیلی چیزها باعث شد که دوباره پیش داوری بکنم در مورد فیلم و فکر کنم خیلی فیلم خوبیه و به محض دیدنش روی پرده همون شب برم ببینمش. یکی اینکه کارگردانش میر کریمی بود. یکی اینکه بازیگر معروف نداشت. تجربه بهم ثابت کرده کارگردان های خوب از فیلم های بی ستاره شاهکار میسازند. جشنواره ای بودن فیلم و تعریف هایی که ازش شده بود. ولی متاسفانه فیلمش خیلی کلیشه بود و خوشم نیامد. در خیلی از صحنه های فیلم یاد "خانه ای روی آب" می افتادم که این همه شباهت به یک فیلم دیگه از نقطه ضعف های فیلم بود. البته گفتم که فیلم کوفتم شد برای همین باید دوباره برم ببینم تا بتونم درست نقد کنم. بازیگر اول مرد هم خیلی تیپش به دکترها میخورد. بعضی جاهای فیلم خیلی خیلی زیبا بازی میکرد و بعضی جاها عجیب ضعف داشت. ولی در کل خوب بازی کرد. خصوصآ حس شکستن رو از اول تا آخر فیلم خیلی خوب نشون داد. البته بازی چشمگیر و درخشانی نداشت. نمیدونم این همه تعریف از یک فیلم چه علتی میتونه داشته یاشه؟؟ خیلی معمولی بود.

4. یک کلاس دارم که همه بچه هستن ، و خیلی هم ناز و خوشگل . لباس های شاد می پوشن ، میان آموزشگاه و خیلی سرزنده و شادن. من اواسط ترم معلم شون شدم. چون معلم خودشون که دوستم هم بود ، توی یک کارخونه کار گیرش آمده بود و دیگه نمی تونست این کلاس ها رو بیاد. برای همین ازم خواست کلاسش رو بگیرم. اولش خیلی سخت بود چون من نه زیاد از بچه ا خوشم میاد و نه از روانشناسی اونها سر در میارم و نه حوصله شون رو دارم. ولی سعی کردم خیلی مهربون باشم آخه خیلی حساسند. یک دفعه به یکیشون گفتم از دستت ناراحت شدم. وای مگه میشد جلوی گریۀ این رو گرفت ، عین آبشار نیاگارا اشک میریخت. آخر سر مجبور شدم بگم غلط کردم تا این گریه اش بند بیاد.
امروز یکیشون گفت، teacher: what’s your sister’s name? ....گفتم پریسا . اولش ساکت شدن و بعد گفتن اه ه ه !!! اسم خانوم ع ( معلم قبلی) هم پریسا بود. بعد انگار یک موضوع مهم کشف کرده باشند ، با هم گفتن : خانوووووووم ، شما با خانوم ع خواهرید؟ من هم گفتم آره. یکیشون که بزرگتر از بقیه و ظاهرا عاقلتر هم بود گفت آخه آی کیوها مگه میشه!!! فامیل تیچر الف هست و فامیل خانوم قبلی ع .....آی خندیدم بهشون.من هم بعضی وقتها حسابی بچه میشم ها.

یک روز همین پریسا بهشون گفته بود برن از آقای انکروبی نوار بخرند. دو جلسه از آمدن من میگذشت که یکشون گفت خانوم آقای عنکبوتی نوار آورده بریم بخریم. من رو میگید، مونده بودم آقای عنکبوتی دیگه کیه!! بهشون گفتم احتمالا اشتباه می کنید. قسم و آیه که تیچر نه ! اسمش عنکبوتیه. مجبور شدم از همکارهام بپرسم اسم طرف چیه . وقتی فهمیدم نیم ساعت داشتم میخندیدم. عجب دنیایی دارند این بچه ها! حالا دیگه خیلی به حالات و رفتارات و احساساتشون آشنا شدم. خیلی رقیق و پاک و صافن اند. مثلا یاد این آقای عنکبوتی که میافتم ، واقعآ خنده ام میگیره . ولی متاسفانه دیگه بچه ها مثل قبل نیستن. قبلآ بچه های دبیرستانی هم خیلی دلهاشون صاف بود. الان بچه ها به مدد ماهواره و فیلم و رفتارهای نا مناسب مادر و پدر هاشون خیلی زودتر همه چیز رو میفهمند و این روحشون رو زود کدر میکنه. اون چیزی که من فهمیدم اینه که اکثرآ تو سن یازده سالگی خیلی بد میشن.

4.