Mittwoch, August 03, 2005

راننده آژانس صدای ضبطش رو زیاد کرده بود. دو تا همکارم عقب ماشین خوابیده بودند و من درس های امروزم رو مرور میکردم. صدای آغاسی بود: علی شیر خدا ، صاحب زمان ، از همه بهتران ، فلان و فلان ...همه پشت سر هم ، تند تند و با صدای نعرۀ نکره . سرم درد گرفته بود و نمیدونستم چجوری بگم این مزخرف رو خاموش کنه. آخر سر ازش خواهش کردم خاموش کنه و خاموش کرد.

راه برگشت ، تا سوار ماشین شدیم ضبط رو روشن کرد . تا اون موقع خاموش بود. از من اجازه گرفت: خانوم! دیگه مشق شب ندارین که؟ میدونستم که باید تمام تابستون رو با این راننده بریم سر کار. اگر تعارف میکردم ، تا آخرش باید به سی دی های این آقای بدسلیقه گوش میدادم. راحت گفتم: خیر آقا! صبح به خاطر مشق شبم نگفتم خاموش کنید. از این سی دی بدم میاد. صداش افتضاحه!!!! گفت: ااا خانوم! این آغاسیه ها! گفتم : اتفاقآ خیلی خوب میدونم که آغاسیه...ولی من نه از صداش خوشم میاد ، نه از شعراش و نه از طرز خوندنش که یک ریز میخونه....گفت: ولی خیلی شاعر و خوانندۀ خوبیه...گفتم به نظر من نه شاعر بود و نه خوانده . در ضمن شاملو خیلی از این بهتربود....بیچاره موند چی بگه. خاموشش کرد . تو آینه دیدم دو تا همکارهام خوابیدن . من هم سرم رو گذاشتم به شیشه و خوابیدم . گاهی پلک هام رو باز میکردم تا ببینم چقدر از این جادۀ بیابونی رو طی کردیم. توی دلم گفتم ، از این به بعد هر وقت تنهاست به این آهنگ زیبا گوش میکنه....