راه برگشت ، تا سوار ماشین شدیم ضبط رو روشن کرد . تا اون موقع خاموش بود. از من اجازه گرفت: خانوم! دیگه مشق شب ندارین که؟ میدونستم که باید تمام تابستون رو با این راننده بریم سر کار. اگر تعارف میکردم ، تا آخرش باید به سی دی های این آقای بدسلیقه گوش میدادم. راحت گفتم: خیر آقا! صبح به خاطر مشق شبم نگفتم خاموش کنید. از این سی دی بدم میاد. صداش افتضاحه!!!! گفت: ااا خانوم! این آغاسیه ها! گفتم : اتفاقآ خیلی خوب میدونم که آغاسیه...ولی من نه از صداش خوشم میاد ، نه از شعراش و نه از طرز خوندنش که یک ریز میخونه....گفت: ولی خیلی شاعر و خوانندۀ خوبیه...گفتم به نظر من نه شاعر بود و نه خوانده . در ضمن شاملو خیلی از این بهتربود....بیچاره موند چی بگه. خاموشش کرد . تو آینه دیدم دو تا همکارهام خوابیدن . من هم سرم رو گذاشتم به شیشه و خوابیدم . گاهی پلک هام رو باز میکردم تا ببینم چقدر از این جادۀ بیابونی رو طی کردیم. توی دلم گفتم ، از این به بعد هر وقت تنهاست به این آهنگ زیبا گوش میکنه....
Mittwoch, August 03, 2005
راننده آژانس صدای ضبطش رو زیاد کرده بود. دو تا همکارم عقب ماشین خوابیده بودند و من درس های امروزم رو مرور میکردم. صدای آغاسی بود: علی شیر خدا ، صاحب زمان ، از همه بهتران ، فلان و فلان ...همه پشت سر هم ، تند تند و با صدای نعرۀ نکره . سرم درد گرفته بود و نمیدونستم چجوری بگم این مزخرف رو خاموش کنه. آخر سر ازش خواهش کردم خاموش کنه و خاموش کرد.
|
<< Home