Freitag, Juli 15, 2005

برای مصاحبه کاری ، رفته بودم یک آموزشگاه. از اول هم دلم نبود ، ولی بالاخره رفتم. انقدر هول شده بودم و خراب کاری کردم که مطمئن بودم گرفتن کار غیرممکنه . ولی چند روز پیش منشی آموزشگاه زنگ زد و گفت یک کلاس بهم دادند و ساعت هشت و نیم شب اونجا باشم . تا ساعت 8 که رفتم خیلی اظطراب داشتم و نمیدونستم چجور کلاسیه و بدتر از همه می ترسیدم اون آقایی که مسئول مصاحبه با من بود هم میاد و سر کلاس میشینه . توی کلاس خوب میتونم درس بدم ، ولی اگر کسی مثل اون آقا بخواد کارهام رو کنترل کنه خیلی هول میشم. توی مصاحبه هم از پس ساده ترین چیزها بر نیامدم. ولی کلاسه رو گرفتم ، بالاخره!
وقتی رفتم توی آموزشگاه ، قلبم چنان میزد که از سینه ام میخواست بپره بیرون . وقتی دیدم آموزشگاه امروز برای پسرهاست که دیگه حالت تهوع بهم دست داد ، نیاز شدید به دست شویی داشتم. اما دستشویی کجا بود؟ مگه روم میشد بپرسم...به خودم امیدواری میدادم که حتمآ یکی از کلاسهای دخترونه رو اجبارآ انداختند روزهای فرد. کلاس های این موسسه با دو مدرس میچرخه و من باید بعد از مدرس اول میرفتم سر کلاس. یه پسر دیگه ای هم آمده بود که اون هم موقعیت من رو داشت و یکی از مدرس های با تجربۀ اموزشگاه یک ربع تمام برامون حرف زد . هر دومون رنگمون پریده بود ، ولی حرف های اون آقا خیلی آرممون کرد. تازه بعد از اینکه آروم شده بودم ، فهمیدم کلاس من ، کلاس بزرگسالانه و اکثر داشجوها بیست سال به بالا هستند. شاید باور نکنید ، ولی داشتم تصمیم میگرفتم فرار کنم!!!! اصلآ حاضر نبودم در کلاس رو بزنم و برم تو.
با اون پیش زمینه ای من از آقایون دارم باید هم این کلاس رو به من میدادند!!! اگر آقایی این وبلاگ رو میخونه ناراحت نشه ، ولی من مطلقآ به آقایون اعتماد ندارم و هر جا هم که بشه از برخورد و هم کلامی با اونها پرهیز میکنم. به جز اینترنت که چند تا از دوستهام رو آقایون تشکیل میدن ، توی دنیای واقعی به جز اعضای خانواده ام ، با هیچ کس کوچکترین رابطه ای نمیگیرم . متاسفانه یا خوشبختانه این تربیت من در کودکی و نوجوانی بوده و مطمئنم هیچ جور نمیشه عوضش کرد. وقتی با مردها صحبت میکنم ، از نگاهشون خوشم نمیاد و همیشه فکر میکنم میخوان بهم صدمه بزنند.
حالا با این اوضاع و تفاصیر در نظر بگیرید که من بی تجربه وارد یک کلاس میشم که 15 تا غول تشر توش نشستن. سعی کردم خودم رو نبازم و نشون ندم که درونم چه خبره ، گو اینکه رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر.....مونده بودم چی بهشون بگم..همشون هم زل زده بودن بهم..گفتم بهترین راه اینه که اسماشون رو بپرسم و بخوام به اینگلیسی خودشون معرفی کنند. نشستم و از یکی از بچه ها خودکار گرفتم. دستم عین بز می لرزید. وای ! نمیدونستم باید چکار کنم ، همه هم داشتن میدیدن که دستم داره میلرزه . ولی چاره ای نبود. وقتی اسامی تموم شد لرزش دست من هم تموم شده بود. به یک واقعیت تلخ هم رسیده بودم و اینکه به جز دو سه نفر بقیه کلاس از من بزرگتر هستند. سه تا از بچه ها هم خیلی شر بودن ، هر وقت سرم رو بر میگردوندم میریختن روی هم. خدا رو شکر خیلی زود تونستم کنترل کلاس رو به طور کامل توی دست بگیرم. البته یک اعتراف هم کردم و بهشون گفتم من تازه کارم و اولین بارمه دارم به آقایون درس میدم ، خواهش میکنم کمکم کنید. این یکی، ضاهرآ خیلی موثر بود ، چون واقعآ همکاری کردند.
دیروز دومین جلسه بود. همون آقای مصاحبه گر داشت برای من درس های تدریس رو دوره میکرد. میگفت نباید با بچه ها شوخی کنم و یا خودم رو وا بدم. بهش گفتم من اصلآ اهل شوخی نیستم . البته نظر واقعیم رو لو ندادم. خودشون بعدآ متوجه میشن. متوجه شدم بین استادهای زن دانشگاه یک چیز مشترک هست. همشون عین سگ رفتار میکنند. انگار باید حتمآ سر دانشجو داد بکشند و همه رو تحقیر کنند تا قدرتشون رو نشون بدن و بگن ما اینیم. ولی اینکه هنر نیست . شرط اینه که آدم رفتار متعادل داشته باشه و با خوش اخلاقی بتونه قدرتش رو ثابت کنه و به اهدافش برسه. اینه که از سال پیش که اولین کلاسم رو گرفتم تا الان نه توی کلاس میخندم و نه اخم میکنم. خیلی معمولی با همه چیز برخورد میکنم . از همه مهمتر ، سعی میکنم خودم باشم. این جلسه خیلی راحت رفتم سر کلاس . یه مشکلی که دارم اینه که اینها خیلی بزرگند و من از روانشناسی پسرهای کوچیک هم سر در نمیارم ، دیگه چه برسه به بزرگسالان. با دخترها درباره عروسک و اینجور چیزها حرف بزنی خوششون میاد ، ولی با اینها خیلی سخت بود ، برای همین بحث رو کشوندم به فوتبال و ورزش و کلی با اطلاعات فوتبالیم شگفت زده شون کردم!!!!!! اون سه تا هم دیگه نمیان و اوضاع خیلی خوبه . واقعآ کلاس خوبیه و تا به حال از طرف هیچ کس بهم بی احترامی نشده. واقعآ خدا رو شکر میکنم. اگر کسی از آقایون این متن رو تا آخر خوند ، ازش میخوام یک کم راهنماییم کنه . آقایون از چه چیزهایی بیشتر خوششون میاد. باید تو کلاس چکار کنم و اینجور چیزها . نظرخواهیم هم که زود بالا میاد ، خسیس نباشد!!!