پدر من..
نمیدونم چرا اینطوری شده؟ خیلی وقت بود که بدون ناراحتی و جنجال زندگی میکردیم. چطور شد که بابا اینهمه بدهی بالا آورده فقط خودش میدونه! ما هم که اصلآ در جریان نیستیم ، چون خوشبختانه مسائل کاری رو توی خونه نمیاره ( برعکس مامان) و همه رو میریزه توی خودش. خودش میگه داره سکته میکنه ، ولی من میگم این نیز بگذرد. خدا باید یک معجزه ای بکنه تا از این وضعیت بد رها بشیم. شاید خدا کمک کنه ! شاید...
هروقت خواب آب یا دریا یا یک چیزی که بالاخره توش یک قطره آب داشته باشه میبینم ، پول خیلی خوبی به دست بابا میرسه که همه مسائلش رو حل میکنه. این چند وقت هر چی زور زدم تا خواب آب ببینم ، نشد که نشد . عوضش چند وقت پیش خواب دیدم کارخونه رو شن ها و ریگ های بیابون گرفتن و همه بیکار و بی خیال اون اطراف می گشتن ، بابا هم هیچ کاری نمیکرد. خوابم رو براش تعریف نکردم ، نمیخوام بیشتر از این امیدش رو از دست بده.
برای بابا پول ارزش زیادی نداره. تا حالا هم که ادامه داده به خاطر این 80 تا کارگره...اگر کاخونه رو تعطیل کنه ، این بیچاره ها دیگه هیچ منبع درآمدی ندارند. ولی این وسط نمیدونم بابای من چی میشه... قیافه اش رو که نگاه میکنم غمم میگیره. صورتش خیلی تیره و لاغر شده ، شقیقه هاش سفید سفید و گونه هاش خیلی پیدا تر شدن. وزنش کم شده. کم اشتهاست. شبها خوب نمیخوابه ، زیاد عرق میکنه . صبحها ساعت 6 میره و 10 شب برمیگرده. انصاف نیست. به خاطر اینا خودش داره فنا میشه. لعنت به این دولت. من نمیفهمم اینها از کی بالاخره حمایت میکنن؟ از سرمایه دار یا صنعت گر؟ از واردات یا از صادرات؟ از کمیته امدادی ها یا حزب اللهی ها؟ اگر برای پدر من اتفاقی بیافته من اینها رو مقصر میدونم . نه خودم و نه خواهر و برادرم تا به حال از سیستم راییییییییگان آموزش و پرورش این مملکت استفاده نکردیم، پس به چه حقی صورت حساب چند میلیونی میفرستند که شما باید درصدی از درآمدتون رو که متعلق به آموزش و پرورشه به حساب وزارت بریزید؟ چه اوضاع بدی. هر کس یک بدبختی داره و بدبختی من هم اینه که خیلی نگران بابام هستم. حق ندارم؟؟
|
<< Home