Dienstag, Mai 24, 2005

شباهت زن و پرنده

بعد از عید و درآمدن برگ درختها و سرسبز شدن حیاط امروز برای اولین بار رفتم توی حیاط. البته زیاد نمیتونستم بمونم چون تو این فصل به گل و گیاه و مخصوصآ درخت گردو حساسیت دارم و خیلی اذیت میشم. کتابم رو گرفته بودم دستم و تو حیاط زیر آفتاب قدم میزدم. دیشب بارون زیادی آمده بود و توی حیاط گله به گله حوض های کوچیک اب درست شده بود. مورچه ها دورشون جمع شده بودن ، لابد داشتن آب میخوردن! زنبورها رو گلها مینشستند و پا میشدند. هوا هم خیلی خنک بود ، آسمون آبی آبی بدون یه تیکه ابر و آفتاب هم خیلی خوب بود ، نه خیلی داغ و نه بی حرارت ، خلاصه که هوای بهاری کاملی بود . از اون روزهایی که آدم دلش میخواد بخوابه رو تخت حیاط ، زیر آفتاب اگر امتحان نداشته باشه.

یک کم که گذشت دیدم خیلی سرخوش شدم و یه احساس خیلی خاصی دارم. یک کم فکر کردم و دیدم علتش اینه که به بدنم و موهام داره هوا میخوره . داره باد و آفتاب به خودش میبینه. جدآ خیلی حالم عوض شده بود . وقتی باد زیر موهام میزد کلی حال میکردم. دامن کوتاه و بلوز ورزشی پوشیده بودم ( چقدر به هم میان!) و نشستم روی تخت شروع کردم به مالیدن ساق پام ، آخه دیروز امتحان دو 1600 متر داشتیم عضله م یک کم گرفته بود. مواظب هم بودم همسایه ها زیادی فیض نبرن . ما زنها عین پرنده ها میمونیم. دیدید وقتی آب میخورن چطور مواظب دور و برشونن یک وقت حیوونی ، آدمی چیزی نیاد ، ما زنها هم وقتی یک جا نشستیم با خودمون مشغولیم باید مرتب به اطراف هم نگاه کنیم یک وقت کسی نباشه ، اونهم با طرز نشستن من که تا ناکجا آبادم پیدا بود !!!! از این که آفتاب روی پوست پام میخورد و رنگ موهام رو بور کرده بود کلی خوشم آمد . احساس میکردم پوستم تازه شده ... دلم میخواست بلوزم رو هم دربیارم کل بدنم آفتاب بخوره!!!! به خدا پوست کمرم پلاسیده شده ، بالاخره که باید هوا بخوره . دیدم زیاد تماشاچی پیدا میکنه ، از خیر این یکی گذشتم ، مخصوصآ اینکه پنجره کلانتر محلمون تو حیاط ما باز میشه و اون وقت خر بیار و باقالی بار کن . سالهاست که از حق طبیعی خودمون محروم بودیم و این پشمالو ها کردنمون توی عبا و قبا ....خیالی نیست این هم روش . باز هم تحمل میکنیم.