Mittwoch, Oktober 05, 2005

هر وقت ناراحتم ، غمگین و افسرده ام با خودم میگم بیام توی وبلاگم یه چیزی بنویسم شاید حالم بهتر بشه. درونم پر از حرفه ، احساس میکنم بهترین نوشته هام رو میتونم در این حالت بنویسم ، اما وقتی صفحه میام جلوم اینقدر خالی ام که نمیتونم بنویسم. همه اش میشه حرف های تکراری و بیهوده که خیلی هم اینجا خوندید. مثلآ اینکه خسته ام یا ناراحتم یا حالم خیلی بده. دقت کردم دیدم هر دفعه میام همینها رو مینویسم.
بیشتر ناراحتی ام از دست خودمه. اینقدر از خودم خسته شدم که دیگه طاقت ندارم. دلم میخواست یک جوری برای مدت زیادی خودم رو فراموش کنم ، یک جوری از دست خودم راحت بشم. تابستون خودم رو با کار کشتم و اینقدر کار کردم که هلاک شدم. حداقل از دست افکار مزاحم راحت شدم. ولی این آدمیزاد احمق عجب موجودیه که اینقدر زود به شرایطش عادت میکنه . الان دیگه اصلآ خسته نمیشم و زود هم خوابم نمیبره. درواقع ساعات کاری روزم یک جورهایی از ساعات خوابم میگیره و بیشتر وقتم رو بیدارم که این خودش باعث خوشحالیه ، ولی باعث شده دوباره مثل قبل بشم.

نمیدونم یک سری اخلاق هایی که ما داریم توی زندگی...دست خود ماست یا ارثیه یا از طرف خدا آمده. به هر حال از هر کجا آمده من یکسری اخلاق هایی دارم که خودم از همه بیشتر ازشون نفرت دارم. گاهی مقصر خودم رو میدونم و گاهی تربیت خانواده ام رو و گاهی آفرینشم رو. زمانی این اخلاق ها خیلی عذاب آور میشن که میدونم باید تا آخر زندگی تحملشون کنم. بعضی وقتها فکر میکنم خیلی آدم احمقی هستم. نمیدونم چطور از دست بعضی قسمت های وجود خودم خلاص بشم.

Confess
اینی که بالا نوشتم یعنی اعتراف.
از اون کارها کردم که تا به حال توی عمرم یک بار هم نکرده بودم. یعنی دورویی....
یه دوستی دارم تو دانشگاه ، که از آخر ترم قبل تا به حال نه بهش زنگ زده بودم و نه ایمیل و نه حتی آفلاین . دیروز که بالاخره بعد از دو هفته رفتم دانشگاه دیدم نیست. آخه همیشه خدا وله توی دانشگاه و همه اش هم داره با این و اون حرف میزنه و الکی میخنده....از بچه ها سراغش رو گرفتم. گفتن این ترم مرخصی گرفته واسه ارشد بخونه. دیشب براش آف گذاشتم که خیلی دلم واسش تنگ شده و دوست دارم ببینمش و امروز بهش زنگ میزنم ، که فرصت نشد.
درحالیکه اصلآ هم اینطور نبود. چون منابع ارشد رو ندارم و دنبال یکی میگشتم که بهم بگه و کمکم کنه ، اول میخوام بهش زنگ بزنم و بعد از چند بار زنگ زدن ازش منابع رو بگیرم. خیلی عوضی ام ، نه؟