Mittwoch, April 25, 2007

آقای هلو و خانوم لیمو

موهایم را دادم مشکی پر کلاغی کنند.

یه کتونی اکو خریده ام که حدود 1 شماره و نیم بزرگم است و پاهایم شده اندازه گور بچه . نمی دانم این چه مدل کفشی بود که شمارۀ 40 نداشت. پسره 15 تومن هم تخفیف داد بهم . البته لاس زدن و عشوه ای در کار نبود ، که من اصلا اهلش نیستم . به خاطر چند برگ اسکناس بی ارزش روحم را به هیچ خری نمی فروشم. فقط با هم هم درد و دل در آمدیم . هم رشته بودیم و هر دو ناراضی. گپی زدیم و او هم که مثل بقیه فروشنده ها نبود حال اساسی با تخفیفش بهمان داد .

با تخفیفی که گرفتم و یکم هم روش یک مانتوی نخ که رویش گلدوزی دارد و آخرینش بود و خیلی هم خوشگل بود و تنها مانتوی به نظر خودم خوبی است که تا به حال گرفته ام از آقای هلو و خانوم لیمو خریدم . به نظرم باید اسمش می بود آقای لیمو و خانوم هلو . آخر آقا که هلو نمی شود.

یک دانه آدیداس سفید هم دیدم که خیلی توپ بود. انشالا ماه دیگه که حقوق گرفتم .

یکی بود می گفت این مارال خیلی دختر صرفه جو و خوبی ست. راست می گفت ها.

دیروز که تو اداره رفتم دستشویی یادم رفت در را قفل کنم . تصورش را که می کنم سرم گیج می رود. البته برای من که مسئله ای نیست . خوب مگر چیست ؟ ولی بعد از آن ماجرای کذایی در آسانسور سازمان و پیاده شدن آن آقا با آن طرز فجیع و بقیه بیست تا آقایی که داشتند من را نگاه می کردند و من که تنها خانم توی آسانسور بودم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده است ( عمرآ بگویم چی شده بود) کمی دستم آمد این اداره چی ها چطور فکر می کنند.

عصر دارم می روم دانشکده حقوق دانشگاه تهران برای برنامه محسن نامجو . از آن ور هم دارم می روم ولایت.

وای ! این ولایت ما هم الان جای خطرناکی ست. بر و بچه های با حال همشهری پرو پرو توی روی نیروی انتظامی وایساده اند و چند تایی از آنها را هم گرفته اند تا می خورده اند زده اند. نیروی انتطامی خیلی شوکه شده . ولی بر طبق اخباری که من از پریسا تد پرس گرفته ام شهر شده عین پادگان . مردم هم هنوز مقاومت می کنند.

تهرانی ها یاد بگیرند. اتحاد رو حال کنید . اگر با هم باشیم هیچ غلطی نمی تونن بکنن. مردم ما خیلی مظلومن . البته در واقع یک آش شله قلم کارن . در مقابل حقشون ساکت می شینن و هیچ کاری نمی کنن ولی اونجایی که حق ندارن زبونشون سه متر درازه .