Montag, Januar 15, 2007

فلاور جان زندگی به اندازه یک گه زیباست.



من یه مامان بزرگ دارم که تو این 9 ماه که آمدم تهران یک بار هم بهم زنگ نزده . عوضش وقتی عروس عمه ام یه جای خیلی دور درس می خوند ، هفته ای یک بار بهش زنگ می زد.
یه مامان بزرگ دیگه هم دارم که اون هم زنگ که چه عرض کنم تا به حال یک احوال پرسی درست و حسابی هم ازم نکرده ، ولی وقتی دختر دائیم یه جای خیلی دور درس می خوند ، یه ساعت پشت تلفن منتظر می نشست تا مسئول خوابگاه تلفن رو وصل کنه. گاهی اوقات هم انقده دلش تنگ میشد که روزی دوبار زنگ می زد .
همین مامان بزرگم باید الان یه قبض تلفن خداتومنی رو پرداخت کنه ، چون صد دفعه زنگ زده به پسردائیم که تو لندن معلوم نیست چه غلطی میکنه. هی ناله میکنه ، مگه درآمد من چقدره که پول این قبض رو بدم. ننه من هم گفته من پول تلفنت رو میدم .
این مامان بزرگم پسریه و یه موی گندیده 4 تا پسر بی بخارش رو که هیچ غلطی تابحال براش نکردن با یه موی طلاگرفته دخترهاش که براش همه کار می کنند عوض نمی کنه . اون یکی مامان بزرگم هم دختریه و اصلا پسرهاش رو آدم حساب نمی کنه . تازه همیشه از دامادهاش در برابر پسرهاش دفاع می کنه.
ما چقدر خوش شانسیم که نوه های دختری اون مامان بزرگم و نوه های پسری این مامان بزرگم هستیم.
من از اون مامان بزرگم که پسریه حالم بهم می خوره . آدم به این مزخرفی تا حالا توی عمرم ندیدم . از اون اداهای مهربانانه اش که دلش می خواد همه عالم و آدم فکر کنن این چقدر مهربون و خانومه بدم میاد. یه دفعه تا حالا نشده برای ماها قصه تعریف کنه . یه چیزی برامون ببافه . کادوی تولدمون رو قشنگ یه ماه بعد از تولدمون بهمون میده و اونم از تو سطل آشغال درمیاره میپیچه لای روزنامه ، پرت می کنه جلومون . اونوقت سفره امام نمی دونم چی چی میندازه ، از این سر تا اون سر. بعد میره غذا درست می کنه برای اون پیرمرتیکه الدنگ سرکارگر خونه نیمه کاره روبرویی که بریزه تو شکمش تا با خیال راحت منقل و وافورش رو چاق کنه ، بو گندش کوچه رو از جا برداره. اصلا از این مامان بزرگ ها که توی تلویزیون نشون میده وجود داره یا نه ؟ دروغه ، راسته ، مزخرفه ...چیه

چه روز خوبی میشه امروز که مامان بزرگ منفورت بهت زنگ بزنه .
– ده ! مامان بزرگ چی شده بعد یه سال یادی از ما کردی. حالت خوبه . نکنه امروز ننه ام خرحمالی ات رو نکرده ، زنگ زدی به من گلایه کنی؟
- نه . به درک که تو اون جا چه گهی می خوری . می خواستم ببینم تو درباره ........فلان حرف ها رو زدی ؟
- ای بابا ! نه من فقط به فلانی گفتم ، اون پسره گنده هه ترتیب اونو داده . دیگه نگفتم دختر نیست و فاحشه ست و با هزار نفر بوده تا به حال .
-.........
- بی خیال . به من چه که دختر نیست مامانی . کی دیگه این روزا دختره . تازه فلانی و فلانی هم نیستن . این حرف ها رو به جان خودت من نزدم.
-.....
- ده ! مگه شما نمی دونستید . حالا از این به بعد بدونید . خوبه واسه اطلاعات عمومی تون .
-........
- کاری نداری مامانی . خدافظ


حالا مامان ات به خاطر اون ننه بزرگت و ایکس و ایگرگ که خودشون صد بار از ماجراهاشون تعریف کردن سه روزه به ات زنگ نزده. دیروز تلفنت خاموش بوده. امروز هم هی ریجکت میکنی ملت رو .


آسمان آبی ست . خورشید زرد است . ابرها سفید می باشند و امروز خوب می درخشد به جان تو . کاش کی یک گاوی از تو آسمان رد میشد و شرتک می زد به همه اینها. قهوه ای هم رنگ خوبی ست.