Montag, Juli 09, 2007

تفاوت های اساسی هست بین کشور ما و امثال اون و کشورهای پیشرفته . اینکه هر آدمی بدونه موقعیتش چیه و بر اساس اون طرز برخورد خودش رو منطبق کنه و حد و حدود خودش رو حفظ کنه تاثیرات خیلی مهمی روی روابط اجتماعی و ساختار اون جامعه می گذاره . بعد از دزدی به نظرم بزرگترین بیماری اجتماع ما همین عدم دونستن وظیفه و جایگاهه .

در یک موقعیت مناسب ماجرای طولانی رو که برام تو سازمان سنجش اتفاق افتاد رو می نویسم . ماجرای که با غش کردن من و تاثیر بدش تو زندگیم تموم شد .

اما تو این مدت که به دنبال پذیرش هام از دانشگاه های مختلف بودم دیدم که در یک جامعه پیشرفته چطور نظام کاری و اجتماعی ثابت و مدون ، نظم و آسایش خاطر رو به همراه داره. البته ضعف هایی هم بود . ولی همون ضعف ها هم از جانب آدم هایی بود که نالایق بودن اما تونسته بودن از فیلتر ها رد بشن. مثلا وقتی با دانشگاه ماکسیمیلیان مونیخ تلفنی صحبت می کردم ، 4 تا خانوم وظیفه پاسخ گویی به دانشجویان خارجی رو داشتن. یکی از اونها که به فارسی فامیلش خانم گرگ!! بود تا می فهمید طرف لهجه داره و نمی تونه خوب صحبت کنه یا گوشی رو قط می کرد و یا هی الکی می گفت صدا نمی رسه . من بعد از 5 بار تلاش دست آخر با جواب بی ادبانه این خانوم سعی کردم با یکی دیگه از همکارهاش صحبت کنم. نفر دوم به فارسی فامیلش بود خانوم تابستان !! که واقعا به من کمک کرد تا کارهام رو تلفنی انجام بدم . با وجود کار سنگینی که داشت تا اونجایی که تونست راهنماییم کرد و کارهام رو انجام داد . صدای متین و آرام .....و صبر و حوصله ای که داشت باعث می شد من هول نشم و بتونم خوب صحبت کنم . ( به فامیل این آلمانی ها دقت کردید . جالب شکل گیری شخصیت بر اساس اسم بود)

با هر کارمندی که صحبت می کردی به جز همون خانوم اول ( کلا برای 5 دانشگاه درخواست پذیرش داده بودم. ) با اون همه چرت و پرتی که من می گفتم به حرف هام خوب گوش می دادن و سعی می کردن کارم رو راه بندازن . یکی از چیزهایی که خیلی باعث تعجب من شده بود این بود که اگر من در موردی اصرار می کردم و عقیده داشتم اشتباهی شده اونها مقاومت نمی کردن . می رفتن از یکی دیگه از همکارهاشون می پرسیدن که من دارم درست می گم یا اونها و اگر باز هم میدیدن ناراحتم و فکر می کنم حقم ضایع شده ، وصل می کردن به نفر اول آفیس !!!! که اکثرا هم مشکل حل میشد . این نفر اول به همه چیز اشراف داشت و جزئیات رو هم می دونست .

خدایا قربون کرمت که اینجا دقیقا برعکسه. همیشه رئسا هیچی نمی دونن و می بینی یک کارمند جزء در جریان همه قوانین و کارها هست . کی جرات داره زنگ بزنه به یه اداره و بگه آقای فلانی تو در مورد پرونده من اشتباه کردی . می دونید که دیگه باید فاتحه اون پرونده رو خوند . کارمند عصبانی همچین گوشی رو می کوبه روی دستگاه که انگار بهش فحش داده باشی. خود اون کارمند میره تو بانک و رفتار مشابه میبینه . کارمند بانک میره بقالی . بقالی میره چغالی و الی آخر . از قدیم این زنجیره و دور نوسانی تو ایران بوده و هست و نمی دونم کجا و کی لطف می کنه زنجیر رو پاره کنه .