Dienstag, Februar 14, 2006

بر پدر این مملکت دزد لعنت. موبایل نازنینم رو بردن ، یک لیوان آب هم روش. از عصره دارم میزنم توی سرم. حیف اون همه پول که پاش دادم. همه اش تقصیر خود خرم بود از بس که دست و پا چلفتی ام. چکار کنم؟

فقط به پریسا گفتم . به مامان اینا جرات نمی کنم بگم. به خاطر پولش نیست . اینقدر سرکوفت میزنن که آدم دلش می خواد خودش بشه موبایل. اصلا نمی تونم درس بخونم. اگر بفهمن کلی متلک بارم می کنند. انصاف نیست . تا به حال دو تا موبایل پیدا کردیم ، با یک دسته 500 تومنی و توی همه این موارد کلی دنبال صاحبش گشتیم تا گمشده اش رو بهش برسونیم. اونوقت باید یک همچین بلایی سر من بدبخت بیاد. اون هم توی این بی پولی . از بس هم که این قد لعنتی من بلنده ، همیشه فشارم پائینه ، حالا اینم زده به بساطم رنگم شده مثل مرده و نمیدونم این فشار خونم تا به حال تا کجا پایین آمده.
چجوری بهشون بگم موبایلم رو دستی دستی تقدیم کردم به یک دزد عوضی ، که از سر شبه داره با گوشیم صله رحم به جا میاره و هر چی زنگ میزنم گوشی رو قطع میکنه. خاک توی سر دانشجویی که دستش کجه. ابله ، توی دانشگاه سراسری که دیگه کسی نمیتونه ادعا کنه به خاطر احتیاج شدید دزدی کرده. به این میگن طمع.
ای خدا!!!!! من گوشیم رو می خوام.