Montag, Mai 01, 2006

کارنامه ام را دیدم که چقدر افتضاح شده است . حالم خیلی گرفته است. کارهایم به هم پیچیده شده . یک جاهایی گره کور خورده . نه از آن گره های پاپیونی که یک نخش را بکشی بقیه اش باز شود. از آن گره هایی که با دندان هم به سختی باز می شود. مامان تحویلم نمی گیرد. تنها شده ام و کامپیوتر ندارم. آدم کارش می شود صبح تا شب بشیند زل بزند به در و دیوار. دوستی هست که دیگر تحویلم نمی گیرد ، هر چه صدایش میزنم جواب نمی دهد. میدانم از دستم دلخور است و میدانم از چه چیز. بگذار دلخور باشد . این هم روی بقیه چیزها.

اتفاق های بد همه با هم میافتند .