Donnerstag, März 02, 2006

الان چشم هام قرمز و اشکی و سرم مثل لانه زنبور می ماند. نه اینکه فکر کنید آدم لوسی هستم. خیر. بلکه وقتی آدم کلی درس خوانده و بعد امتحانش را عالی داده ، خیلی زور دارد که وقت کم بیاورد و 20 سوال آخر را که از همه راحت تر بودند نزند. نمی دانم چرا امسال یک ربع از وقت امتحان کم کرده بودند . به هر حال اعصابم پاک خراب است و تمام رشته هایم پنبه شده است. نمی دانم چرا روی جلد دفترچه را نگاه نکردم ، تا ببینم چه خوابی برایمان دیده اند. تقصیر از من بوده یا آنها نمی دانم.
اصلا گور بابایش . هر چه می خواهد بشود. خاک بر سرش . احمق . نکبت.
امتحان فردا را هم بدهم دیگر تمام می شود. میرود گورش را گم میکند. اگر شانس همراهم باشد دیگر تا اخر عمر از دست هر کنکور نکبتی خلاص می شوم. من از کنکور بدم می آید.