Sonntag, Mai 14, 2006

نمی دانستم انقدر دلم تنگ شده . محیط برایم جدید نبود و انگار صد سال آنجا زندگی کرده بودم. خانه برایم غریب شده ولی بویش حالم را جا آورد. خسته ام و گرفته. باز هم شکوه و گله دارم. اما نمی گویم. عکس هم گرفته ام . عکس های قشنگ. یادم رفته فیش یو اس پی را بیاورم . ولش کن. دولت آبادی 5 شنبه نمایشگاه کتاب بود. کتاب اتوبوس خودش را برایم امضا کرد. دختر عزیزم .......