Dienstag, September 26, 2006

ما را باید نجات داد

من نشستم روی تخت و پاهایم را دراز کرده ام. خرس مهربون سرش را گذاشته روی پایم و موهایش را که ده دفعه رنگ شده و من نمی فهمم رنگ الانش چیست ریخته پشت سرش. یک سز گذاشته توی دهنش و خیسی اشک هایش و چسبناکی سز ، پاهایم را چسبناک کرده است. پایم که بش گند زده شده خواب رفته . نمی گویم بلند شو. با این بشر چه می شود کرد آخر. یک اس ام اس برایم رسید.
_ سلام مارال ....تو رو خدا دعا کن برام. خیلی حالم بده . الان تو بدترین دوران زندگی ام هستم. دعا کن با قلی ( مثلا) ازدواج کنم. دعا کن فقط من رو دوست داشته . من رو بخواد . هیچ کس رو تو دنیا به اندازه من دوست نداشته باشه . ما به هم برسیم. خواهش می کنم دعا کن. یک کاری کن مارال.

ای وای خدا. این من رو با امامزاده اشتباه گرفته. به خرس مهربون می گم بلند شو ببینم. این چیزها رو براش می خونم . حالا دیگه غم خودش یادش رفته و باید براش توضیح بدم این صاحب اس ام اس چه دردی داره. تا به حال جالب ترین اس ام اس من این بوده. تمساح داره با تلفن حرف میزنه و گریه میکنه . خدایا خواهش می کنم وقتی تلفنش تموم شد دوباره اون جمله رو نگه. من از اون جمله بیزارم . فرار می کنم. مارال حالا من چکار کنم ؟ و این رشته سر دراز دارد . چرا باید اینطوری گیر بیافتم . اگر از این چیزها خوشم میامد و به نظرم چیز خوبی بود که می رفتم خودم را مثل اینها بدبخت می کردم. می رفتم موجودیتم را در آدم دیگری پیدا می کردم و دیگر فکر نمی کردم من هم موجودی مستقل هستم که می توانم خوب باشم و می توانم برای خودم باشم و می توانم عشق را سوای آویزان بودن ، سوای احمق بودن و سوای خودم را به نابودی کشاندن ببینم .این آدم هایی که همه چیزشان ، از خواب گرفته تا کار به موجود دیگری وابسته است. اینهایی که دارم می گویم همه باسوادند ها . آهای فمینیست های دنیا بیایید ، می خواهم با شماها به مناظره بنشینم. آی! با زنان روستاها کاری نداشته باشید . بیایید از زنان دربار شروع کنید. بیایید به دختران دانشجو ، عشق بیاموزید . بیایید به باسوادترین زن های سرزمین من مفهوم عشق را بفهمانید . کسی از شما حقوق نمی خواهد.