Dienstag, September 12, 2006

soosk

نمی دانم از دست این ترس چه کنم. دیگر به صورت بیمارگونه ای اذیتم می کند. ترس از سوسک معضلی شده است. حتی از موش یا مارمولک هم نمی ترسم. ولی با دیدن سوسک خودم را می بازم. دست خودم نیست. واقعا دست خودم نیست. قبل از اینکه بیایم اینجا ، چون وصف سوسک های تهران را ریاد شنیده بودم به بابا گفتم یک سوسک کش برایم بسازد که دسته اش دو متر باشد و توری اش 1 در 1 متر باشد .
امشب رفته بودم حمام . داشتم لباس هایم را می شستم دیدم سایه یک چیز گنده دارد بالای سرم چرخ می خورد . یک سوسک گنده بود که دور لامپ پرواز می کرد و انقدر چاق بود که نمی توانست هیکلش را جمع و جور کند . منتظر بودم بیاید زمین تا بزنمش. ولی هی پرواز کرد. چون نمی دانستم کجا فرود می اید خیلی ترسیده بودم و شروع کردم به جیغ کشیدن. از آن کارهایی که از من بعید است. بعد هم فریاد می زدم کمک ...کمک. به معنای واقعی کلمه کمک می خواستم و بعد همان طوری به صورت آدم و حوایی از حمام پریدم بیرون . دیدم هم خانه ای هایم نشسته اند توی سالن . درست است که خیلی با هم بی رو دربایسی شده ایم و چه چیزها که تعریف نمی کنیم ، ولی واقعا نمی تونستم اونطوری برم جلوشون. برگشتم داخل حمام تا حوله ام را بردارم که دوباره گیر آن هیولا افتادم. و باز هم فریادهای کمک بود از جانب من. یکی از هم خانه ای ها با وحشت دوید دم حمام و می گفت چه شده که من خودم را پرت کردم بیرون . اینها همه شاید در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد. همه دور سوسک زده جمع شده بودند. یکی از بچه ها خیلی عصبانی بود و می گفت زهره ترک شده. ان دوستم که آمده بود دم حمام و خودش هم جرات نمی کرد برود تو ، قسم می خورد از فریادهای استمداد من فکر کرده مردی ، چیزی از پنجره حمام خودش را انداخته تو. آن که خیلی عصبانی بود رفت تمام لباس هایم را آورد بیرون و هر چه هم گشت سوسک را پیدا نکرد تا بکشتش.
چند وقت پیش شبکه 4 نشان می داد روانشناس ها می تونن کسانی رو که خیلی از عنکبوت می ترسند درمان کنند. طی 10 جلسه کار با افرادی که بیمارگونه از عنکبوت می ترسیدند ، موفق می شدند آنها را وادار کنند به عنکبوت دست هم بزنند! من خیلی دلم می خواهد این ترس را از خودم بیرون کنم . ولی انقدر می ترسم که اگر دکتری با ضمانت 100% هم وجود داشته باشد جرات رفتن پیش او را ندارم. نقل است بچه که بودم هر جا سوسک پیدا می کردم ، به صورت یک غذای خوشمزه به آن نگاه می کردم و در ثانیه قورتش می دادم!!!! نمی دانم چه اتفاقی افتاد که اینطور از این موجود ترسیدم. واقعا راهی هست که من از این ترس مسخره نجات پیدا کنم؟

بالاخره آن امتحانم را که که خیلی هم برایش خواندم دادم. اولش فکر می کردم گند زده ام و چون خیلی خوانده بودم حالم کلی گرفته شد . همیشه اینطورم . قبل از اینکه جواب ها بیاید اعصابم را خورد می کنم و انوقت می بینم نمره ام خوب شده. امروز کله صبح رفتم موسسۀ بی در و پیکر گوته . جرات نمی کردم نمره خودم را بخوانم. اول رفتم سراغ نمره بچه ها. انها قبول شده بودند . جراتم زیاد شد و دیدم به! نه تنها قبول شده ام ، بلکه نمره ام از آنها هم بهتر شده. اول صبح زنگ زدم به هر کی می شناختم و از خواب بیدارش کردم. سامان ، برادرم، کلی برایم خط و نشان کشید.

-من آخر از دست این سفارت بریتانیای کبیر و آلمان فدرال دق می کنم ، می میرم. این سفارت انگلیس را که خودم منفجرش می کنم. حالا ببینید کی گفتم. احمق های از خود راضی فکر می کنند کی هستند؟ توی مملکت خود آدم تحقیرت می کنند و برایت کلاس می گذارند . ببین دیگر توی مملکت خودشان چه بلایی سر آدم می آورند. خدا نکند کسی کارش با اینها بیافتد . باید فاتحه اش را بخواند و چند روز کاری را برای این دیوانه ها که بجز یکشنبه و دوشنبه برایت کار انجام نمی دهند بگذارد. این دومین بار بود که با سفارت کار داشتم و پدرم را درآوردند. یک ثبت نام آیلتس که دیگر این حرف ها را ندارد. بی عقل ها برداشته اند ، ثبت نام را نوبتی کرده اند. باید زنگ بزنی از قبل وقت بگیری . 45 دقیقه طول می کشد تا بتوانی شمارشان را بگیری . قسم می خورم 20 بوق آزاد زد تا تلفن را برداشت . بعد هم گفت شماره کارت ملی ات را حاضر کن تا وقت بدهم. 10 دقیق آهنگ سارا کورو را برایم گذاشت تا تلفن قطع شد. سه دفعه این ماجرا تکرار شد. خیلی عصبانی بودم. ولی خودم را کنترل کردم. بار چهارم صدایم را تغییر دادم و خیلی باکلاس خودم را از یک سازمان بسیار خفن جا زدم. این دفعه زنک نه تنها قطع نکرد ، بلکه 5 دقیقه تمام ، با احترام به هر چه سوال داشتم جواب کامل داد. کلکم گرفته بود و خیلی حال کردم.
از سفارت آلمان چزی نمی گویم که می شود مثنوی. فقط یک چیز . کدام ...ری گفته است اینها خیلی منظم و با برنامه اند. من در طول این مدت همچین چیزی از اینها ندیدم. همه چیز شلم شولوا بود . این ایرانی هایی که تابعیت آلمانی گرفته اند و می خواهند خودشان را جای آلمانی جا بزنند خیلی خیلی رقت انگیز و ابلهند. باور کنید می بینمشان حالت تهوع می گیرم. در این بی نظمی نقش پرنگی را ایفا می کنند اینها.