Montag, September 18, 2006

الاغ ما لج کرده است

ای بابا ! عجب آدمیه ها. هی نگاه میکنه . هی نگاه میکنه ، اونوقت من تا سرم را برمی گردانم ، سرش را می گیرد آنور یعنی نگاه نمی کردم.
اگر بداند چقدر از این ادا و اصول ها بدم می آید و تاثیرش رویم مخرب است ، نمی کند این کارها را. آبرویم را سر کلاس برد . حالا هیچ کس نمی داند این آدم مدت زیادی ست من را می شناسد ، همه فکر می کنند این دختره عجب جذاب است که طرف جلسه اول ، دقیقه اول با یک نگاه عاشقش شده است! استاده پاک قاطی کرده بود. از آن فضول ها بود . سر از ماجرا در نمی آورد و داشت میمرد از کنجکاوی.
حداقل اگر یک بار جراتش را داشت وقتی سرم را برمی گردانم ، نگاهش را نگیرد ، لبخندی چیزی می زدم تا بشود تا آخر کلاس نفس راحتی کشید و بعد هم فلنگ را می بستم.
همیشه راه حل های من همین طوری موقت است . راه حل های طولانی مدت در چنته ندارم.

***
می خواهم از احمدی نژاد شکایت کنم. چرا آن موقع که من تو آموزشگاه درس می دادم این رئیس جمهور نبود. می دانید موفقیتم چند برابر میشد. اصولآ کلاس زبان خوب یعنی کلاسی که بچه ها بتونن توش بیشتر صحبت کنند . این معلم های بدبخت برای اینکه از تو دهن بچه ها یک لغت بیرون بکشن ، شبیه یک دهاتی میشن که افسار الاغش رو گرفته و داره به زور از تو طویله درمیاره ، الاغه هم لج کرده و به هیچ طریقی درنمیاد .
اما ....اما وقتی صحبت از رئیس جمهور عزیز میشه ، یکدفعه بحثی تو کلاس راه میافته که دیگه همون معلم بدبخت نمیدونه چطور کلاس رو کنترل کنه. باور نکردنیه! یکدفعه تمام اطلاعات زبانی بچه ها میریزه روی دایره! اصلا کسی فکر نمیکنه داره به یه زبون دیگه حرف میزنه . همین طوری کلمه ست که میاد روی زبونش و خیلی روان صحبت میکنه. کار به جایی میرسه که بچه ها میپرن وسط حرف هم . واقعا معجزه است. من خودم درس می دادم و میدانم که این واقعا معجزه ست. هیچ موضوع دیگری این کار را نمیکند. دیروز هم معلمه خیلی باحال بود . طرف احمدی نژاد را گرفت و آنوقت دیگر نزدیک بود توی کلاس بزن بزن شود. یکی از بچه ها با تعریف ماجرای منفجر شدن یک دستشویی در آستارا و زخمی شدن 6 نفر ، استاده رو خلع سلاح کرد. بله استاد! این کشور و این رئیس جمهور محبوبتان و این هم دستشویی هایی که فقط در ایران منفجر میشود.