Montag, November 20, 2006

استخدام

ای خدا دستم کند!
من می خوام برم یه دختر یا احیانآ پسر کلاس اول دبستانی پیدا کنم و استخدامش کنم تا کتاب هام رو با پاکنش پاک کنه. از این بچه ها که عشق پاکنن و ننه هاشون رو مجبور می کنند برن عجیب ترین پاکن های جهان رو بخرن براشون. از اونا که پاکنشون از گندگی نصف کیفشون رو میگیره و دم به دقیقه هم در کیفشون رو باز می کنن و اون هیبت رو میارن بیرون تا مثلا نقطۀ ث سه نقطه شون رو پاک کنند. بعد همه عالم و آدم ببینن اینا چه پاکنی دارن و هی فیتیله تولید می کنن. اصلا کار اصلی کلاس اولی ها تولید فیتیله ست. باور کن حتی یه پولی هم بهم بدن بابت اینکه براشون اشتغال زایی کردم. عینهو خر می شینن کتاب های من رو پاک می کنند!!! ای ول. البته فکر بد نکنیدها . من مخالف سرسخت به کار گرفتن بچه های کوچول موچولو هستم. NO CHILD ABUSE!
چند وقت پیش از یکی از دوستام کتاب های آیلتزش رو گرفتم تا برای امتحانم که شنبه آینده ست ( ای خدااااااااااا آبروم رو نبری ها ) آماده بشم. حالا علی مونده و حوضش که شیش تا کتاب پاک نکرده توش دارن وول می خورن. من چه جوری بشینم اینا رو ورق به ورق پاک کنم آخه. لعنت به این تعهد. کاش از این آدمای بی خیال بودم که برام مهم نبود . آی آدم راحته. مثلا مثل اون دوستم که کتاب عزیز گاری کوپرم رو دادم دستش و وقتی بعد از 1000 سال پسش داد ، احساس کردم این کتابه همون کتاب تصمیم کبری ست . بعد وقتی ورق می زدم تو یک صفحه گاری کوپر داشت آش ترخنه دوغ می خورد ،تو یک صفحه داشت شعله زرد می خورد ، تو یک صفحه خون از دماغش آمده بود ، تو یک صفحه جیش کرده بود حالا یا چایی خورده بود نمی دونم !!! و جلد کتاب رو هم بزشون که اسمش زلاته بود خورده بود. داغ دلم تازه شد . الهی جزجگر بزنی .
خلاصه که من هرگز ، عمرآ و به هیچ وجه یک همچین آدمی نبودم ، نیستم و خواهم نبود. برای طرف مقابلم ارزش قائلم و این رو عین بی مسئولتی می دونم که آدم نسبت به وظایف متقابلش نسبت به دیگران بی تفاوت باشه. خصوصا در مورد قرض کردن چیزی حاضر نیستم ، هیچ گونه بی توجهی از جانب من رخ بده.

پی نوشت: این قضیه فتیله پاکن جدیه به جان خودم. کلاس اول که بودم حتی مسابقۀ فیتیله جمع کنی داشتیم. کلی پاک می کردیم ، بعد با ته دستگاه کاملآ پیشرفتۀ کمپلکس پاکنمون که جاروبرقی هم داشت جاروشون می کردیم و بعد از توی محفظۀ جارو می ریختیم شون توی کیسه .