من در خواب طاووس نمی بینم.
خیلی گریه و زاری می کردم و می خواستم از چنگش فرار کنم . دنبالم می کرد و من فرار می کردم. گاهی اوقات موفق می شدم خودم را به در زیرزمین برسانم و نجات پیدا کنم . آنوقت نفس راحتی می کشیدم و تا صبح راحت می خوابیدم . اما گاهی اوقات او من را می گرفت و دیگر از آنجا به بعد خوابم را یادم نمی آید. خیلی وحشتناک بود . یا از خواب می پریدم . یا جیغ می زدم و گریه می کردم و یا از تختم می افتادم پایین . یک بار سرم خورد به پایین شوفاژ کنار تختم و بدجوری شکست.
مامان می آمد پیشم و نازم می کرد. می گفت چی شده مادر جون ؟ من هم گریه کنان جریان گرگ را برایش تعریف می کردم. می گفت گریه نکن . چرا می ترسی. عیب نداره ، تو کابوس دیدی. من هم می گفتم نه به خدا من طاووس ندیدم . گرگ بود . من رو خورد. چند ماه ، هر شب ، من و گرگ و طاووس و کابوس و مامان با هم جریاناتی داشتیم . اما هیچ وقت مامان من رو نبرد اتاق خودشون تا خیالم راحت بشه . هیچ وقت هم نفهمید که من همه آن شب ها را گرگ در خوابم می دیدم و نه طاووس .
الان بعد از 16 سال هنوز من خواب گرگ می بینم و هنوز همه می گویند نترس تو طاووس دیده ای.
|
<< Home