Montag, Juni 19, 2006

عجب آدم خوش خیالی هستم . فکر می کردم ، عیب ندارد که به اینترنت دسترسی ندارم . می نویسم و بعد همه را یکجا پست می کنم. اما . اما گویا نخواندن وبلاگ دیگران و دور ماندن از اخبار ( خصوصا که تلویزیون هم ندارم) باعث شده نتوانم بنویسم. وقتی هم می نویسم و یا برای دیگران کامنتی دارم که می خواهم بعدا پست کنم ، موقع وصل شدن به اینترنت ، همه شان به نظرم مزخرف می آیند و یکراست می فرستمشان به سطل آشغال مجازی و هیچ وقت کسی آنها را نمی بیند.

اما واقعا خوشحالم که نه اینترنتی هست و نه تلویزیونی. تازه الان که از شر این دنیای مجازی راحت شده ام می فهمم چه تاثیر مخربی روی زندگی و مطالعه ام داشته است. به جای خواندن کتاب های مفید و کتاب هایی که هم به درد این دنیا بخورد و هم آن دنیا ، اراجیف یک سری آدم ها را می خواندم که هیچ تاثیر مثبتی روی زندگی ام نداشت . تازه بعضی وقتها تاثیر بدی هم داشتند. تلویزیون هم که خدا را شکر . اصولا علاقه خاصی به این شیء بیخود ندارم ، ولی آن زمان ها که می دیدم، بیشتر به صورت انتقادی نگاه می کردم . سریال های خاله زنکی که همه شان عین هم بودند را با سریال های خارجی مقایسه می کردم. فیلم های سینمایی که نه سر داشتند و نه ته ، اگرچه بعضی هایشان معروف و پرمحتوا بودند ولی دیدنشان فقط وقت تلف کردن بود. این فیلم ها را فقط به زبان اصلی ( هر زبانی که باشه) و بدون سانسور باید دید. ندیدن اخبار که بهترین قسمتش است . دیگر وقتی این احمقها را می دیدم که هر دروغی دلشان می خواهد به مردم می گویند و شب را روز جلوه می دهند حالم به هم می خورد. این مورد در اینترنت خیلی هم بیشتر صدق می کند. راستش آن پتیشن ها ، قرار های وبلاگی برای اعتراض و آن رئیس جمهور تعیین کردن ها همه اش کشک بود . همه این موضوع ها یاعث شد تا از موضوع اصلی دور بیافتیم . فکر می کردیم همه مردم اینطور فکر می کنند ولی در واقع یک گروه جدا افتاده شده بودیم که همه چیز را از پنجره تنگ خودمان می دیدم. هر چه فکر می کنم می بینم وجود این جریانات و حتی خود اینترنت بیشترین سودش برای همین رژیم بوده است و بس. دیگر نمی دانم این فیلتر کردن ها برای چیست . اصلا اگر آدم دقیق تر نگاه کند باید شک کند که آیا اینترنت خیلی بی در و پیکر است و یا اینکه فقط یک کم بی در و پیکر است؟ به نظرم از همان اول که وارد ایران شد ، تا همین الان تحت یک رهبری غیر محسوس بوده که همه چیز را یکجانبه به نفع بعضی ها تغییر می داد و مسیری را تعیین کرد که همه ناخود آگاه به سویش رفتیم.

این وسط بیچاره هایی که فریب خوردند از جمله خود من و قسمتی از زندگی شان را باختند. جمعیتی ساده و زودباور که خود نمی دانستیم یک چیزمان می شود. می خواستند از توی این وبلاگ های فکسنی رئیس جمهور تعیین کنند. و حتی زمانی هم که می دیدند یک فوتبالیست احمق به اسم علی دائی به واسطۀ نزدیک شدن به مقامات و داشتن پول فراوان ، منافع خودش را به خواست 70 میلیون آدم ترجیح می دهد و کسی قدرت بیرون کشاندن او را از زمین ندارد ، به فکر تعویض و برکنار کردن و سر کار آوردن این و آن هستند. راست می گویند که فوتبال نشانی از جامعه است. ترجیح می دهم خبرهای این مملکت را نشنوم. مملکتی که همه دنیا دیگر فهمیدند تویش چه خبر است.

اصلا نفهمیدم چطور شد بحث به فوتبال کشید. ولش کن دیگر تا همین جا بس است.
5 شنبه روز آخر دانشگاه است . آخرین امتحان را هم می دهم و دیگر تمام. آدم باورش نمی شود به این زودی گذشته. انگار همین دیروز بود که در شوک کلاس های مختلط و شیطنت های این محیط تازه و هیجان انگیز قرار گرفته بودیم. البته نه دانشگاهم را دوست داشتم و نه رشته ام و نه آدم هایی که آنجا دور و برم بودند. اگر حمل بر خودستایی نشود فکر می کنم لایق خیلی بیشتر از اینها بودم. چه از نظر هوش و استعداد و چه از نظر درس خواندن. آن روز ها باورم نمی شد من که عاشق ریاضی و فیزیک بودم مجبور باشم در رشته ای درس بخوانم که حتی یک واحد از این درس ها را ندارد. نتوانستم توانایی هایم را آنطور که باید و شاید در این دانشگاه بی خود بروز دهم . رشته ام را هم که دوست نداشتم. این هم مشکلات کسی ست که همیشه با امتحان ، از هر نوعش ، سازگاری ندارد. امیدوارم وقتی رفتم بتوانم این سال های از دست رفته را جبران کنم. خواب روزهای بهتر و روزهای شکوفایی را می بینم و اگر فرصت های جدید را از دست بدهم دیگر از خودم نا امید می شوم .
برای مدت کوتاهی که اینجا هستم به دنبال کار می کردم. فکر کنم اگر روزی بخواهم افسردگی بگیرم یا از غصه بمیرم روزی ست که کار مفیدی در آن نکرده باشم. البته اگر بشود اسم این را هم کار گذاشت ، هنوز کتاب های زیادی هست که نخوانده ام و مطالبی که ننوشته ام.
باید بروم غذا درست کنم. یادتان که هست من کزت بودم. الان هم بازگشت کزت است به خانه.