تمام این خیابان را که از این سرش تا آن سرش دو ساعت راه است گشتم. اینجا کافی نت پیدا نمی شود!!!! عجب بساطی ست.
دو سه روز یا نمی دانم هزار جهنم روز بعد
حالم از زندگی بدجوری به هم می خورد. می خواهم بالا بیاورم.
خاک توی سرم که تدریس را دوست دارم. دوباره دلم برایش تنگ شده. خاک بر سرم که اینقدر نفهم و پستم. به خاطر همه چیز . می روم گورم را گم می کنم و خودم را چال می کنم.
زندگی جدیدم را دوست دارم و می پرستم. می خواهم تا آخر عمر همینجوری باشم.
Sonntag, Mai 21, 2006
Sonntag, Mai 14, 2006
Mittwoch, Mai 03, 2006
یک ساعت بعد مرد جوانی به موبایلم زنگ زد. پرسیدم شما ؟ گفت ، ااااه خانوم خانوما ، شما واسه من گل فرستادید . شما باید بگید کی هستید...
این هم از گل فرستادنم برای بابا ! برایش که تعریف کردم خندید. کیف کرد.
Montag, Mai 01, 2006
اتفاق های بد همه با هم میافتند .