Mittwoch, Mai 30, 2007

غزل خداحافظی

خوب ظاهرا افرادی خواب دیدند که من به مادربزرگم ملحق شدم. معلوم شد اون همه اصرار که من برای مراسم مامان بزرگم هم شرکت نکنم و توی جاده نیام برای چی بوده. دوستان اگر خوبی ، بدی از ما دیدید لطفا حلال کنید.

راستش چندان از مرگ نمی ترسم . دروغه اگر بگم اصلا نمی ترسم. مرگ مهم ترین اتفاق زندگی آدمه. با وجود همه شک و شبهه ای که در مورد خدا و بهشت و دوزخ و معاد و این جور چیزها برام پیش آمده ، ولی اون همه تعالیمی که به زور میشه از ذهن بیرونشون کرد باعث شدن به زندگی اون دنیا اعتقاد داشته باشم. تنها نگرانیم هم اینه که برم جهنم! البته اگر این روایات اسلامی که تا به حال شنیدم و در دوره انقلاب تو زندان ها به علت همین روایات چه کارهای وحشتناکی که نمی کردند، صحت داشته باشند ، من جزو اون دسته از خانوم هایی هستم که یکراست می رن بهشت.

به هر حال ، ای کسانی که این وبلاگ را می خونید، من اگر مدت زمان طولانی اینجا چیزی ننوشتم بدانید که بلایی سرم آمده. اگر خواستم ننویسم خودم می گم. مراسم رو همینجا آبرومندانه برگزار کنید. پسورد رو میدم به بی بی باران .

وصیت نامه هم ندارم. مورچه چیه که کله پاچه اش چی باشه.

دوستت داشتم .

مادربزرگم رفت . خیلی ناگهانی . خیلی زود رفت و اون نوشتۀ احمقانه روی وجدانم سنگینی میکنه. باید اینجا بنویسم که دروغ گفتم ؟ باید بنویسم که من رو از همه بیشتر دوست داشت ؟ باید بنویسم که من یک ماه و نیمه بهش سر نزدم و تلفن هم بهش نزدم که احوالش رو بپرسم ؟ باید اینا همه رو بذارم به پای اینکه تا یکی میمیره برامون عزیز میشه و یادش می افتیم؟ حالم بده و عذاب وجدان نمی ذاره بیشتر بنویسم. بیچاره بابام . اونم انگار عذاب وجدان داشت.

بی بی باران عزیزم هم همدرد شدیم ، ولی با یک تفاوت بزرگ . خودت میدونی چی میگم.

Mittwoch, Mai 23, 2007

آموزشگاه گوته و آفتابه به دست ها

آفتابه به دست ها ، چماق دارها ، عربده کش ها - این پرچمداران اسلام – اینبار آموزشگاه زبان آلمانی گوته را مورد الطاف اسلامی خود قرار داده اند.

خوشبختانه به خاطر وابسته بودن این آموزشگاه به سفارت آلمان جرات و اجازه ورود به آموزشگاه را ندارند ، ولی طی هفته گذشته افراد پشمناکی با مراجعه به آفیس موسسه ، به کارکنان آنجا اخطار داده اند که محصلان آموزشگاه باید شئونات اسلامی را رعایت کنند.

از اخباری که در موسسه بین دانشجویان رد و بدل می شود به گوش می رسد که ماشین هایی چون پژو و پراید با شیشه های دودی پشت در موسسه به کمین می نشینند و گویا تا امروز چندین فقره مشاجره نیز بین محصلان و پشمناکان به وجود آمده. کارکنان موسسه با نگرانی به دانشجویان هشدار می دهند و با هوشیاری و تماس با سفارت جلوی هر گونه پیشامد تلخی را گرفته اند.

محصلان گوته همچنان ( مانند گذشته) به کوری چشم دشمنان در سر کلاس ها کشف حجاب می کنند . ولی احتیاط شرط عقل است . با وجود اینکه تجاوز به حریم موسسۀ وابسته به سفارت ، ماجرا را کمی سیاسی تر و برون مرزی می کند ، ولیکن به هیچ وجه بعید نیست این مزدوران پا را از حد خود فراتر بگذارند و دوباره حماسه ای چون یکشنبه هفت تیر بیافرینند. خصوصا که نه تمامی ولی 90% دانشجویان گوته شامل این طرح جمع آوری اراذل و اوباش می شوند !!!

Mittwoch, Mai 16, 2007

ما بودیم و منظره دماوند و توالت های صحرایی و یک عدد کنه









Labels:

Dienstag, Mai 08, 2007

سارکوزی

فرانسوی ها خرند . خیلی هم خرند

Labels:

Sonntag, Mai 06, 2007

آقای فاکر

فکر کن اسم بالادستی آدم ( منظور رئیس الرئساست) تو اداره ، آقای فاکر باشه. از این رنج بیشتر نداریم که مجبور باشی روزی چند بار هم فامیلش رو بگی . وقتی می خوای صداش کنی اولا فکر می کنی یه حرف خیلی بد داری می زنی . زبونت پیچ می خوره چون سعی خودت رو می کنی که ف رو غلیظ تلفظ نکنی. ک رو فارسی بگی و نه از ته حلقت به صورت glotal . ر رو هم لرزشی بگی مثل فارسی و نه غلطان مثل انگلیسی .

Samstag, Mai 05, 2007

Lass mich in Ruhe.

Mittwoch, Mai 02, 2007

Der Proceß


آن زمان ها که انگلیسی می خواندم و بی صبرانه انتظار می کشیدم به سطح مطلوب برسم ، چیزی که خیلی بی طاقتم می کرد این بود که بتوانم آثاری را که ترجمه فارسی شان را می خوانم روزی به زبان اصلی بخوانم . از این میان فالکنر بیچاره ام کرده بود. بچه دبیرستانی بودم که هنوز انقدر پخته نشده بودم که بتوانم به زبان اصلی بخوانم. اما بالاخره اون روز رسید که تونستم چند تا داستان کوتاهش رو به لحن خودش بخونم . داستان هایی که مخلوطی از گفتارهای مختلف بود . و قلب من مثل طبل میزد. اولین تجربه ام بود .

آرزوهای من ، از این دست ، هیچ وقت تمام نمی شوند . این بار آرزوی خواندن کتاب های فرانسوی و آلمانی به زبان های اصلی و نه ترجمه هایشان که متن را زخمه دار کرده اند دست از سرم بر نمی داشت. دو روز پیش محاکمۀ کافکا را در دست گرفتم . Der Proceß

البته اگر ترجمه فارسی اش را ده ها بار نخوانده باشی ، خواندن اصل کتاب فوق العاده دشوار است . خواندن ترجمه های مختلف و مروری بر ترجمۀ انگلیسی اش کار را خیلی راحت کرده است. لقمه بزرگی است اما بسیار لذت بخش.

فکر می کنم وقتش رسیده است که برنامه ای برای سر و سامان دادن به زبان فرانسه ام بریزم . به قول معروف باید برایش آستینی بالا بزنم. این لذت بی بدیل باید کامل شود.


Labels: